نقشهها نقشی ندارند دیگر در این کلاف سرگُم
نشانکِ قطب نما، به دور خود میگردد
راهها به جایی جز فراموشی ختم نمیشوند و
خسته گی، سر درد و استفراغ
و همه ضعفهایی که دیگر طبیعی مینمایند
در این جماهیرِ لجن بُن مایهی زیستن شده است
خسته از خستهگیِ بیمرز
چشم انتظار رسولی هستیم که ختم کند، بِبُرد این بندِ ناف را
خط بزند دوربرگردانها را
و با آمارهایی که مو لای درزش نمیرود
-با خیالی آسوده و سیبی بر کف-
امید به زندگی را اندازه بگیرد.
۱ نظر:
وما آن روز را انتظار می کشیم
حتی روزی که دیگر نباشیم...
اما انگار رسولی در کار نیست... تنها خودمانیم و دست خالی و تن خسته مان. مگر خودمان دوربرگردان ها را خط بزنیم و دور بزنیم این تقدیر مقدر لعنتی را.
چیستا
ارسال یک نظر