۱۳۸۷ مرداد ۷, دوشنبه

هاينريش

پرنده‌گان بر بام‌هاي بي‌نام فرود مي‌آيند

و عاشقان

خسته‌ترين نيمكت‌ها را پیدا مي‌كنند.



دريا، روز، كمي آب و قطره‌اي تشنه‌گي

رويا مي‌بينم يا با تشنگي واژگان در پي نام‌ها مي‌دوم؟

نابوده

نمايش تكرار مي‌شود، بازيگران در جاي خود صف كشيده‌اند،
آماده

و راه‌هاي ديروزی هم تكراري ست.

من،
ول‏گردِ ماسه بادي

به تابستان نمي‌توانم برسم

چرا که نرده‌هاي باغ شكسته است

و نه شرابي در خون است

و نه اين قله ‌كه دور است

فرداست.

از پلكان نمايش‌خانه به زير مي‌آيم

زيرنويس: خستگي ماه لخ لخ كنان با كه كاش كه كاش كه کاش، به آهن‌گر خانه مي‌آيد.

۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

مرد ن مرد قورباغه‌‌اي

يادي كه چون پيچكِ آب بپيچد بر پايِ غواص و بکوبدش بر دهان پر از خزه‏ و سطح مرجانيِ روزهاي رفته

و خاطراتي كه باقي نمانده، مي‌روند.

بي‌اثري بر درختِ خشكِ كُناري

و بي گرمايِ ‌دستي كه حلقه‌ها، حلق آويزش كرده باشند

و بي همياريِ نگاهي تا روشن شود شعله‌اي در قلب اين روزهاي مرده.

فقط: بگذريم

بگذريم.

موج

هم‌چون موجي كه بوزد بر سراسرِ اين آبي پوچ

هستم.


چهره به چهره‌ي اين روزهاي جن‌زده

كه مي‌دزدند تنهايي‌‌ات را

و سرم پر از سلام و سلامتي تو

در اين روزهاي روسپي.

۱۳۸۷ تیر ۱۱, سه‌شنبه

فراخوان

و بسته مي‌ماند درِ خاطراتِ گنگِ مؤذنِ پير

بر جادويِ چرخشِ

صدها هزار سال ستاره‌گانِ مرده

گِردِ مدارِ حافظه‌اي كه مي‌گريزد از شب‌زنده‌داريِ زمان و

مي‌نشيند بر گَردِ قابِ عكسِ تو در حافظه‌اي كه

مي‌تپد در اندامِ‌ هزارانِ ستاره‌ي نورانيِ شمع‌آگينِ برف

تا اين تابستان نيز بگذرد

و ما نيز .