در یکی از روزهای زمستانی که میگذرد خیرهام به دوکِ نخ ریسیِ تو
تو بر سکویِ سفید نشستهای و من از زیباییِ مرغِ تیب تیبیِ هم سایه در شگفتام
به آغوشام فرا میخوانی، دوان به سویت میآیم
صدایِ تو آرامشِ صدایِ رودخانه است که میغرد در سطح و آرام میگذرد در کف
شاید وسوسهی كِشندهيِ رود
سودایِ غرقه شدنِ دوباره در آغوشِ توست.
***
میدانم
روزگار اگر گیسوی سفید به تو داد
بلبل زبانیِ مرا از تو گرفت
میدانم
چشمههای اَکاپُل اگر سیر شدند از نوشاندنِ چشم و رُخاَت
خاکستر فرو ریخت در کامِ آتش
و سرما، سردیِ همیشگیِ کلام تو شد
***
خاطره ای ندارم از آن چه بودی
خاطره ها را به باد دادم – کاهِ خرمن-
و گندمی نصیبام نبود
آدمِ دیگران بودم
در هر روزه بیدار شدنِ سر ساعت
و در دانستن ِ اين كه ایران اسلامی چهقدر دشمن دارد...
***
سالهاست که میگردد این دورِ فلکی که تو نالان
دستِ نوازش بر سفرهی نان میکشیدی
امان از رماتیسمی که مغز استخوانِ من درماناَش نبود
لنگان و افتان
در مستی
کنارِ منقلِ خاموشِ سبزهها
برگِ زرد درختانِ گلابی
چهرهی سردم را می پوشاند
***
اینجا نه ابلیسی هست نه کنترل پروژهای نه خامنهای ای و نه مترویی
لالایِ برف است که بر سرم مینشیند
و نسیمی که از درهی خوشاکَش بِوَزَد
و بریزد همهی حسرتام را
از تنگ گلو
تا وندار بِن
و خیره شوم به بی خیالی در دو راهیِ آبهایِ خیالیِ کَلجاران
و بروم دورتر
تا نَویز
و بچرخانياَم با پاچینِ دست دوزِ مادربزرگات:
"بیرون نمانِ عزیزِ نگار، هوا سرد است.."