شعر
ريزهكاري خيال است بر لباسي كه نپوشي
شعر محصول درو نشده ست در تابستان و
بوسههاي برنگرفتهي باد، از لبانِ برگ است .
با اين همه
به من بگو چرا
شعري در هواي پاييزي نميپَرَد
وقتي سوزنهاي كاجِ نوئل اينچنين ثانيهها را ميدرد!.
شعر
ريزهكاري خيال است بر لباسي كه نپوشي
شعر محصول درو نشده ست در تابستان و
بوسههاي برنگرفتهي باد، از لبانِ برگ است .
با اين همه
به من بگو چرا
شعري در هواي پاييزي نميپَرَد
وقتي سوزنهاي كاجِ نوئل اينچنين ثانيهها را ميدرد!.
رهگذر ميگفت: دوري
و من
غوطهور در بركههايِ خاليِ پاييز
تابستانِ تشنه
از ميان- سهچال، سرازير ميشود
كه نه دور ميشود، نه از قلب روزها ميگذرد
آذرخشي
كه نه شوري ميآفريند و
نه خاموش ميشود در تباهي ديرگذرِاين روزها
بغضِ دستگيرهي پنجره، در غيابِ دستاَش.
زبان و واژهگاني كه گم ميشود در دهليز سردِ گيتار
كوچهاي كه منتظر در نورِ نيمهروشنِ آتشِ شومينه.
زيرنويسِ مرجانيِ برگ در باغچهي آيدا
جاودان روشن ميماند سيگار در دست شاملو
و دستي كه تا پرده را به كناري بزند
ماه نصفه نيمه ميسُرد از دلِ ِپنجرهيِ سردِ چاپخانهاي كه قرار است خون بيايد و چرخهايش را بگرداند.
اسنوپي
اسنوپي
انگار تكرار همين نام، يكريز ذهنم را پر ميكند از دانههاي باران اين روزهاي ابري . اسنوپي.
تكرار يك نام
وقتي كه ميخواهي به جاي "و"، جملات ناتمام اين روزهاي باراني را به هم برساني؛ انگار تنها واژهي اسنوپي و تكرار آن ميتواند به ياريات بيايد
و اسنوپي نميآيد.
باز جدالِ نوشتن
گلِگونه، بوسههاي پراكندهي باد
حيف كه چشمهها:
معموليِ معمولي.
کولهها
خاليِ خالي.
دشت و گنجشك
يكي در زمينه، يكي در دوردستِ خاطره
و
زني كه هنوز نوبتِ چشمگذاشتناش نشده.
ساغرِ شانهها
لب تشنهگي لبپرِ پيالهها.
که چشمِ خشكِ چشمهها
به ديدار سبزيِ گندمِ نارس باز نشد.