۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه

در سايه



ما بي‌چهره‌گان، قربانيانِ عطوفت
ما مُرده‌گان، زندانيانِِ كمترين زادِ زنده‌گي

ما بي‌چهره‌گانِ، سرگردان در محيطِ اين دايره‌يِ گربه‌سان
ما مرده‌گان، خوان‌گسترانِِ غزنويان
خون‌ريزانِِ سياوش
قبركنانِِ ماني
عَلَم‌كِش و گوسفند‌كُشِ زنجيري

تماشاچيانِ جاكشِ بي‌عار.

۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه

Just Friend



خوابِ چشم‌ام چون گشوده شد بر راه‌زنيِ پاييز؟
ماه‌تاب و شب چه‌گونه- تو بگو- راهِ خاكيِ شانه‌ام را از تو دريغ كردند
و من در چشمِ تو چرا جا نشدم و تو در سرانگشتان‌‌ام چرا بند نمي‌شوي؟

ميدان‌چه‌ي تاريك



بازو در بازوي بارانِ شبانه
از كافه‌ي ريك بيرون مي‌زنم
من‌ كه فكر مي‌كردم چقدر اين عشق تازه است، تَر است...

كم كم كه بارانِ برگ ببارد
و پاييز كه دور ‌شود و بهمن تا بيايد
زير شلابِ عاشقيت، خيسِ باران مي‌شوم.

۱۳۸۶ آبان ۱۹, شنبه

از همه نام‌ها


زنجره‌اي كه شب بارانيِ آيش بر گياهي بي‌نام خم شده بود را به ياد مي‌آورم
و سختيِ چهره‌ي سنگ را
هنگام كه بر تخت‌ِ روان‌ام مي‌برند.


حالا كه انزلي نرفتيم و چراغِ خانه‌اي روشن نكرديم و آتشي.
حال كه پارو نمي‌زنيم چون باد؛ برگ‌هاي نيمه خشك را و نيلوفرانِ آبي را رويِ مرداب به حالِ خود رها كرديم.
حال كه قرار نيست ببارد و مي‌بارد و بادبادك خيسِ خيس رويِ نيمكتِ سردِ سبز افتاده است و حالا كه جاي تو خالي است:
هم در انزلي
هم در آن خانه
هم رويِ مرداب و هم روي نيمكتِ سردي كه رويِ آن نشسته‌ام و كتابِ نمايش‌ ـ در صفحه‌ي سوم ـ رويِ زانوهايم باز مانده است.

پاييز


به ساده‌گيِ فروافتادن يك برگ
بر زانوانِ مهر تا شد
و تا بخواهد كه برخيزد،‌آتش از كشتِ سوخته برخاست .

۱۳۸۶ آبان ۱۳, یکشنبه

آويخته از آسمانِ خشكِ آبان



آويخته از آسمانِ خشكِ آبان
از دالان‌هاي غرناطه به تنگه‌ بلاغي پل مي‌زند
آوازِ دورِ كوليانِ سرسختِ صخره‌ها
با ريتمِ ِ پرتاب و پرش
هم‌سازِ شكوفه‌هاي به و انجير
هم‌راهِ سرماي يخينِ بهمن‌-غريو

كشنده و كش‌دار، بازرو و آ بر درگاهِ چهل‌ستونِ لرزانِ سراي آينه و مينا
و برسر
تاجِ خاردار پنجره‌هايِ شكسته رنگ.

۱۳۸۶ آبان ۱۲, شنبه

ادامه



در تاریخی که می‌کند
قرن چهارم
تا چهاردهم
-هم چنان-
در مقامِ دبیرکي بی چیز و مقدار
گواهانِ خاموشِ شست و شویِ خون از روزنه‌های تنفس
و عبورِ سردِ زنجيرِ هوا از معبرِ دریچه‌های سرخ‌گون.

ََA glance




بم بم بم
ضربه به کلاویه
تک نُتِ مقدر فرود آمده؟

بم بــــــــــــم
نُت ندانسته
به هندسه‌يِ مسطحِ این آب‌شار می‌نگرم
که پریشان
از قامت انگشتان‌ات فرو می ریزد
زخمه‌های سیاه و سرخ‌گون
از خَمِ جاده‌‌ای سپیدپوش.

َAnother Hero



از خُم خانه در آمد شیره‌ی جان‌ام
در درازنایِ پیچِ جاده
به خواب‌گاهی در آمدم شبانه

پرتابه‌ی نوری ز روزنی
کو؟