v از دوردستِ تمنا تا بارِعامِ ابر
v سكوتِ گوشوارهها در نورِ زردِ پنجره
v سه تارِ مو بر حاشيهي بالش
ببين!
بادِ كج
يادِ تو را تا كجا ميپرد؟
v از دوردستِ تمنا تا بارِعامِ ابر
v سكوتِ گوشوارهها در نورِ زردِ پنجره
v سه تارِ مو بر حاشيهي بالش
ببين!
بادِ كج
يادِ تو را تا كجا ميپرد؟
با اين شتاب كه ابرها رهايت ميكنند
در پس و پيشِ درختان
در زمينهي ِسايهيِ پيوستهي صدايِ جيرجيركهايي كه از هايكوهاي روزمرهات ميگذرد
با همين شتاب كه هايكوها رهايت ميكنند
پرانتزِ سكوت را ببند.
...و شورِ تنگستنِ شعلهورِ زيستن
كه خاكستر شود نوراًش و فرو رود در اندوهِ تالابِ انزلي
درويشِ درد به سماع درميآيد.
درست در زمانهایی که احساس میشود مرزِ میان شعر و ... شعر به باریکیِ موست، شاید به تر باشد...روزهاي بيشتري روانهي اين جادهي خسته شود
تنات،
سوئزِ نگاهات و كشتيِ شكستهي واژگاني كه به سختي از پشت خطوطِ خانهزادِ ايرانسل به گل مينشينند:
سلام بر صنوبر
درود بر گلاندام.
...
تا برآيد گلی از غنچهيِ سرِ گردانِ بر دارِ حسنك
و چشمِ زندهگي از لابلايِ روزنِ نردههايِ پارك
به عبورِ هرزِ كارمندان خيره شود
و تا استاد در پاسداشتِ مقامِ هزار سال اندوه، باز بمويد بر سَرِ بلندِ كوه
و سبزيِ جنت جاري شود در امواجِ UHF
لرزهيِ نيزهيِ دف همچنان میرقصاند خونِ رگانِ لرزانِ بابك
و افشين شرمسار، رخ میگرداند از قلعهي تاريخ
همراه باز شدنِ دريچههايِ آسمانيِ سكوت
با تصويب مجلس شوراي اسلامي
و باز چشمِ بينندهي خاموش، ناظرِ بيعارِ خزانِ كتاب در صلاتِ مصلا
- شكرِ خدا-
و هوايِ گازوييلي
بي منتِ ساقي
پُر میکند ساغر لبان یار و و ابريقِ ريهها را لبالب.