۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

در پاگرد

در پاگرد نفسی تازه می کنم
راه های رفته دیگر انگارحرفی برای گفتن ندارند
و هر بار که می گذرم
فقط باری به بار خاطره‏ها اضافه می‏شود.

در کمرکشِ کورراه
واژگان خسته را می بینم که نشسته‏اند
و رویاهایم هم همین طور
بی چاق کردن سلامی از کنارشان رد می شوم
سرد.

در پاگردِ روز نفسی تازه می کنم
چرا که دیگر بر نگردد شاید
هوا به این شش ها.

سرخوشی

امروز 16 آذر است و در دوره کردن مدام این سالها گذارم به اکنون می رسد. امروز روز من است، روز خاموش دانشجوست، در ایرنا، ایلنا و ایسنا( خبرگزاری دانشجویان ایران)می گردم تا شاید کسی به این خیل عظیم سرکاررفته تبریکی، شادباشی بگوید یا اعتنایی چیزی ببینم، دریغ از یک خبر یا گزارش.
این سکوت معنادار ( همیشه سکوتها معنادار بوده)، رسانه‏های قدرت، چه پیامی را حمل می کند؟ ناچیزشمردن بیانیه‏‏های دانشجویان یا تلقین بی‏نتیجه بودن اعتراضات دانشجویی یا تظاهر به این‏که با 3 میلیون و 900 هزارنفر، هنوز دانشجویان جایگاهی ندارند؟
دانشجویان به دلیل کمتر درگیر بودن یا درگیر نشدن در چرخه‏ی هر روزه‏ی تلاش و صرف وقت برای معیشت و نداشتن موقعیت کاری و بالطبع بی هراسی از دست دادن آن و با تکیه بر جوانی و جسارت،راحت تر از بقیه – برای نمونه کارمندان- دل به دریا می‏زنند و حقوق‏شان را مطالبه می‏کنند.
آمار تعداد دانشجویان دربند، تعلیقی، محروم از تحصیل، ستاره‏دار و اخراجی در دست نیست و همه‏ی این اهرمها برای ساکت نگه‏داشتن صدایی است که مسئولان ارشد حاکمیت و دانشگاه مدتها قبل با مطرح کردن کمبود شور و نشاط سیاسی در دانشگاه ،از نبود آن اظهار نارضایتی می‏کردند که البته با پر و بال دادن به بسیج دانشجویی سعی در ایجادش کردند.
از بسیج گفتم، امروز که از میدان هفت تیر می‏گذرم، هنوز بیلبوردهای هفته بسیج (مربوط به هفته اول آذر) را نکنده‏اند و خوب هیچ پلاکاردی هم برای گرامی‏داشت یا لعن روز دانشجو نصب نشده است. این راهم اضافه کنم که در خلال سال گذشته، در دانشجویان بی‏تفاوتی به درس و اتفاقات سیاسی را کم و بیش می‏شد دید، ولی این ایده‏ی حاکمان که کلن: اصلن برای روز دانشجو، جذاب بود برای من بیشتر از حیث سراغ کردن قدرت برهنه‏ ای از همان‏ نوع که در خیابان‏‏های شهر با حضور وسیع نیروهای امنیتی احساس می‏شود.

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

اکنون کشته ها بسیارند و زمانه همچنان خونریز
از ابریق دستانت اگر میتوانستم بگویم
فریاد انکارم را فرو می خوردم.

با ماشین از کنار دیوارها اگر گذشتی
روزها را بشمار، اگر تمام شود در تعلیقی و
و اگر تمام نشود، دیگران سالیان نرفته ات را می شمارند
در سکوت بین رکوع و سجود

و سنگینی هنوز وزنی دارد که به یادآریشان، به یاد آریمان

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

بادام تلخ- برای محمدجعفر پوینده

پاچين سياهي هبوط مي‌كند
و با صداي مرده‌اش خشي بر خاك پر مي‌كشد .
هوا
هوار مي شود بر گلوي نازكش
و آب بسته مي‌شود بر افعال آينده
و سكوت در ميانه‌ي دست و دهان قبر تير مي‌كشد.

آه كه ساقي هراسان
با چشم‌هاي زلال‌اش تا ابد
در ميانه‌ي هوا و زمين
خيره خواهد ماند بر اين مي‌كده‌ي ويران
.