۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

بي‌مقدمه

باز جدالِ نوشتن

گلِ‌گونه‌، بوسه‌هاي پراكنده‌ي باد

حيف كه چشمه‌ها:

معموليِ معمولي.

کوله‏ها

خاليِ خالي.

دشت و گنجشك

يكي در زمينه، يكي در دوردستِ خاطره

و

زني كه هنوز نوبتِ چشم‌گذاشتن‌اش نشده.


در كناره‌ي اين عكس:
ساغرِ شانه‌ها

لب تشنه‌گي لب‌پرِ پياله‌ها.

سال‌هاست

که چشم‌ِ خشكِ چشمه‌ها

به ديدار سبزيِ گندمِ نارس باز نشد.

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

زهدان

پرنده در هوایِ آزادی می‌پرد

چشمه‌ها دردوردستِ آب‌های روان می‌خروشند

و كبوترهايِ آزاد در آخرین پرتوهای روز

- با بی خیالی -

از ره‌گذران

از زندان

از بی‌خبری

و از مسابقات فوتبال می‌گذرند.

ديواره

زنده‌گی چه‌قدر بازی دارد پسرم

- می‌دانم

- در زنده‌گی چه‌قدر درخت می‌روید ،پدر؟

اگر گیتارها از خیابان بگذرند

اگر ترانه‌ها از می‌خانه‌ها سرریز شوند

اگر سدها نترکند از دل‌تنگی

اگر سرناها ننوازند به مویه

اگر رقص سه‌پا

اگر زندان سکندر...

- فرزند‌، اگر فرشته‌ها راحت‌ام بگذارند

بار دیگر از تختِ سلیمان به زیر می‌آیيم

از گرده‌ی آلمان‌ها با هم می‌گذریم

بادِ پيچان از گردنه‌ی چاکو مي‌گذرد

و مه‌ از دره‌ی سه‌هزار بالا مي‌آيد

- این تابلوهای گم شده را می‌بینی فرزند

این راه‌های بی‌سوار؟

از ديواره‌هاي شبنم

از چاله‌هاي آفتاب صدايت را نمي‌شنوم

آنژيويِ عشق مگر ...

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

سنمار

در تجلي روياها

در رودهاي بودا

در تلقي من از نكات شن‌ريزِ اين لب‌ها

وندرين جماهير لجن - ودكا

وين چهره كه ساعت‌ها نشسته كنار پنجره‌ي آينه

با گويشِ غريب

با چالش پنهان در ابروان

وين رود كه مي‌كشد مرا به پهنه‌ي بي‌آبي

به آسمان

بويِ چوب-آتش، يادِ‌جاده‌ي عباس آباد

پر پيچك و پيچ

كنار رخت‌كن پاييز

باد، برگ

بودا

بر گِردش هيچ.