نمايش تكرار ميشود، بازيگران در جاي خود صف كشيدهاند،
آماده
و راههاي ديروزی هم تكراري ست.
من،
ولگردِ ماسه بادي
به تابستان نميتوانم برسم
چرا که نردههاي باغ شكسته است
و نه شرابي در خون است
و نه اين قله كه دور است
فرداست.
از پلكان نمايشخانه به زير ميآيم
زيرنويس: خستگي ماه لخ لخ كنان با كه كاش كه كاش كه کاش، به آهنگر خانه ميآيد.
۳ نظر:
باید هنرپیشگان قابلی شده باشیم پس از این همه اجرای تکراری یک داستان تکراری،که هنوز نیستیم
گمان نکنم از بی کفایتی و کم مایگی باشد
ماجرا باید از آنجایی شروع شده باشد که توانستیم بداهه بازی کنیم
و دیالوگ بداهه بگوییم
و صحنه را به میل خودمان به هم بریزیم
جای این جور خلاقیت ها همیشه خالیست
به خوب بازی کردن که می ارزد
گرچه می پذیرم "نه شرابی در خون است
و نه این قله که دور است فرداست"اما
اوضاع همیشه که با این نظم چندش آور پیش نمی رود،میرود؟
پیش روی جهان عمری بر ماه نگذشته که
خسته اش کرده باشد
سرد است که به روی خودش نمی آورد اما هرشب در انتظار بازی تازه ایست
در جدال تاریکی و روشنایی
در میدان افق
به هم اغوشی خونین غبار وطلوع
و به زایش صبحگاه می اندیشم.
که با هیاهوی رهگذرانی شتابان می اغازد و بی وسع دید
به مرگ نا پیدا و نا کجای هزاران می انجامد.
و اینگونه رقم می خورد تاریخ
تا یکی باراید و بیارامد به حظ دیدن . به روزمرگی.
و ما اسیران
چون غنایم این نبرد
صف به صف
در نمایش شکوه اوراق این مکرریم.
در مقابل كامنت هاي زيبايي كه هريك با شكوهشعر گوني ، پيرامون نوشتارت راهالهاي منور ساختهاند.... چه زبان ناتواني دارم از بيان اينكه شعرهايات زيباست نه از آن جهت كه از توست و فارغ از اين نگاه عاشقانه به توو هر آنچه از توست ،كه
،گره گشايي شعرهاي راز آميزت ات و هزار
باره خوانيشان را واقعا دوست دارم
پ ي ا م
ارسال یک نظر