۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

L'or

وحشيِ جنگل‌هاي بي‌خوابِ تو

در آمازونِ رگان‌ات

و با بوسه بر تيره‌ي پشت‌ات.


كفش و كلاه مي‌كنم

نامِ تو نخستين نامِ يكتا پرستيِ عصيان‌ام

نامِ تو شكستِ همه بت‌هايِ غريبِ جادو.

۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

بهاريه 2

به شادیِ خسته‌اَم نگاه کن

و خانه تکانی بهار

که هنوز از راه نرسیده این همه ناز و ادا دارد این خانوم

با مشت‌های کوچکِ گره کرده‌اَش.


تا بخواند مستی در وصف پیاله‌ها

من‌اَش رفته‌ام از یاد

با باد.

گاتا

اکنون که

پیمانه‌ها هم همه شکسته

و خیام

در بستر خاک‌اَش

امید به هیچ حتی نبسته


اکنون که جامه دان‌ام پُر از مشقتِ ترانه‌ها

و خیال‌اَم به رنگِ خیانت


به هستیِ نهنگ‌ها سوگند

و خودکشیِ انسان‌ها

جامی بر کف نگیرم

تا بوسه ای هزار باره از آن پنجره‌ی بسته‌يِ خاطره

تا برنگیرم.

بهاريه1

در کوچه‌ی مهر

ما امسال بهار زنده‌ایم هنوز

به دعای خیرِ همه کسان

هنوز نمیرانده است ما را این خدایِ نه‌- خسته

که بهار 1875 را قضاوت کرده است

آوریل‌اش را

و بی حوصله دست برده است و اسطرلاب خیام را در مِیِ 400 کج کرده است و خم کرده پشت ابوالفضلِ بیهق را و در جولایِ همان سال نيايِ مرا در سفلیس کِشانده است بر لبِ آمو و کُشته است و برده است آب، خون اش را درسفره‌های زیر زمینی که پهن کرده است او تا دستی بر آب زند منصور برمکی در اردی‌بهشت

و رفته است و آمده است تا امروز

و

اکنون که خسته است من!

در دلِ این بهار که تازه انگار آمده از راه و خسته‌‌گی نمی‌داند هنوز.