۱۳۸۷ تیر ۱۱, سه‌شنبه

فراخوان

و بسته مي‌ماند درِ خاطراتِ گنگِ مؤذنِ پير

بر جادويِ چرخشِ

صدها هزار سال ستاره‌گانِ مرده

گِردِ مدارِ حافظه‌اي كه مي‌گريزد از شب‌زنده‌داريِ زمان و

مي‌نشيند بر گَردِ قابِ عكسِ تو در حافظه‌اي كه

مي‌تپد در اندامِ‌ هزارانِ ستاره‌ي نورانيِ شمع‌آگينِ برف

تا اين تابستان نيز بگذرد

و ما نيز .

۳ نظر:

chista گفت...

به نظر من اين نسخه كه دوباره نويسيِ همان " يادآوري " است منسجم‌تر و موزون تر است و البته مثل زبان اغلب نوشته هاي ات "سخت فهم " تر. و زيبايي ديگرش اين است كه حس مي‌كنم " فراخوان" از پايان به آغاز بر مي‌گردد در حالي‌كه " يادآوري " از آغاز به پايان مي‌رسد . خوشحال‌ام كه چشمه‌ي احساس‌ات ، جوششي مدام دارد و سرايش ِانديشه هاي‌ات را نيز پاياني نيست

chista گفت...

به نظر من اين نسخه كه دوباره نويسيِ همان " يادآوري " است منسجم‌تر و موزون تر است و البته مثل زبان اغلب نوشته هاي ات "سخت فهم " تر. و زيبايي ديگرش اين است كه حس مي‌كنم " فراخوان" از پايان به آغاز بر مي‌گردد در حالي‌كه " يادآوري " از آغاز به پايان مي‌رسد . خوشحال‌ام كه چشمه‌ي احساس‌ات ، جوششي مدام دارد و سرايش ِانديشه هاي‌ات را نيز پاياني نيست

khakiasmani گفت...

هر از گاهی این صفحه رو باز می کنم و از ابن جام کم کمک می چشم
این رسشته ی دقیق و با روح کلمات که صداش مثل جریان آب به گوش میرسه
دلم نیومد که برای دهمین بار فراخوان رو بخونم و بابت زیباییش تشکر نکنم
خیلی زیبا بود
هم فراخوان و هم پست بی نام قبلی