راه های رفته دیگر انگارحرفی برای گفتن ندارند
و هر بار که می گذرم
فقط باری به بار خاطرهها اضافه میشود.
در کمرکشِ کورراه
واژگان خسته را می بینم که نشستهاند
و رویاهایم هم همین طور
بی چاق کردن سلامی از کنارشان رد می شوم
سرد.
در پاگردِ روز نفسی تازه می کنم
چرا که دیگر بر نگردد شاید
هوا به این شش ها.
۱ نظر:
این فصلی دیگرست که گرمایش از درون درک زیبایی را زیباتر می کند ...!!!!
بالاخره اومدی !!!
ارسال یک نظر