۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

بهاريه1

در کوچه‌ی مهر

ما امسال بهار زنده‌ایم هنوز

به دعای خیرِ همه کسان

هنوز نمیرانده است ما را این خدایِ نه‌- خسته

که بهار 1875 را قضاوت کرده است

آوریل‌اش را

و بی حوصله دست برده است و اسطرلاب خیام را در مِیِ 400 کج کرده است و خم کرده پشت ابوالفضلِ بیهق را و در جولایِ همان سال نيايِ مرا در سفلیس کِشانده است بر لبِ آمو و کُشته است و برده است آب، خون اش را درسفره‌های زیر زمینی که پهن کرده است او تا دستی بر آب زند منصور برمکی در اردی‌بهشت

و رفته است و آمده است تا امروز

و

اکنون که خسته است من!

در دلِ این بهار که تازه انگار آمده از راه و خسته‌‌گی نمی‌داند هنوز.

هیچ نظری موجود نیست: