يادي كه چون پيچكِ آب بپيچد بر پايِ غواص و بکوبدش بر دهان پر از خزه و سطح مرجانيِ روزهاي رفته
بياثري بر درختِ خشكِ كُناري
و بي گرمايِ دستي كه حلقهها، حلق آويزش كرده باشند
و بي همياريِ نگاهي تا روشن شود شعلهاي در قلب اين روزهاي مرده
فقط: بگذريم
بگذريم.
۳ نظر:
به اندازه اي كه توانم اجازه مي دهد، درك مي كنم. نوشته هايت برايم چون آبي جاريست كه همهمه ي روانيش هر جمعه مرا به دره اي مي كشاند تا بشنومش. غبطه نمي خورم كه چرا من هايكو را ... تو از جانب همه...موفق باشي
این هایکوهای نغز
ریسمان باریک دور مچ پاهایم را مثل فوت فوت نسیمی ، آرام آرام باز میکنند
و من به اندازه ی بی وزنی ام -شاید تنها چند سانتی متری- از روی زمین بلند می شوم
خاطراتی که باقی نمانده می روند
بی اثری بر درخت خشک کناری...
این ترانه های سپید از آن معدود اتفاقاتی هستند که از پی در پی زمزمه کردنشان خسته نمی شوم
وقتی زمزمه کردم و تصویر توی ذهنم شکل گرفت .و مردن مرد قورباغه ای رادیدم...
روزها نمرده بودند
به شعله نیازی نبود
فقط خواستم خبرتان کرده باشم
ارسال یک نظر