۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

پاندا

همه‌ي مهارت‏هایم را از دست داده‌ام

دیگر نه سازهاي زهي

و نه برگ‏هایِ روی حوض،

هيچ‌كدام را نمي‌توانم جمع كنم.

همه‌ي مهارت كلامي كه به پايان برسد با هم‏اغوشي واژه‌ها

و مهارتِ ديدن‌ات بی ديدن‌ات.

مهارتِ رخنه در واژه‌هاي سكوت‌ات

و مهارتِ دست ساييدن بر اندام باريك‌ات.

مهارتِ دست به دست كردن جام نگاهی كه تا به تو برسد خالي است

مهارتِ حلقه شدن بر انگشت‌ات و مهارت خاموش ماندن براي ادامه


مهارتِ بي تو بودن را از دست داده‌ام.

۳ نظر:

chista گفت...

به گذشته مي‌انديشم
جائي كه تو
ميان شاخه‌اي نشسته‌اي
و آرام
به ميوه‌اي بدل مي‌شوي
جائي كه ريشه‌ات ، شيره‌ي زمين را مي‌نوشد
و سرود بوسه‌ات
هجاهاي يك ترانه را بخش مي‌كند


همچون درختي تنومند و پر بار با گذر زمان شكوفا تر مي‌شوي

فرم مدوري كه در بعضي شعرهاي‌ات ديده مي‌شود خيلي زيبا و ابهام برانگيز است. جوري كه مي‌توان به راحتي همه‌چيز را در جهتي و يا خلاف آن جهت تاويل نمود.و در هر خوانشي معناي جديدي يافت.اما احساس مي‌كنم به ندرت بعضي از تركيب‌هايي كه به كار مي بري در اندازه هاي خلاقانه ديگر تصاوير و تركيبات‌ات نيست و مانند عباراتي بسيار شنيده و كمرنگ ، در ميان تصاوير بديع و سرشار از خلاقيت‌ات ، ضعيف‌تر جلوه‌مي كند و با بقيه متن همگون نيست.با اين همه ممنون از لذت ناب و غرور بي بديلي كه از خواندن شعرهاي ات ارزاني‌ام مي كني

ناشناس گفت...

دو قمری بر گنگره ی سرد دانه در دهان یکدیگر می گذارند و عشق بر گرد ایشان حصار دیگری ست ...
زیبا بود
داودی

ناشناس گفت...

سامسونیت اش کنارش بود.
صورتش را در دستانش گرفته بود و هق هق گریه می کرد ازدحام جمعیت خوشحال از تماشای معجون رنگ و موسیقی و آب از کنارش می گذشتند تا کم کم هوای خنک وپاکیزه پارک را در ریه هایشان به خانه ببرند .
و هراز گاهی نگاهی از روی شانه چپ یا راستشان از سر کنجکاوی به او می انداختند.من نیز با گذشت از کنارش تا فاصله ای دور با قدمهای شل و آرام می رفتم و هر چند لحظه برمی گشتم تا ببینمش .
مرد بی توجه با صدای بلند گریه می کرد .با خواندن شعر زیبایت به یاد این تصویر افتادم

berangemeh