درِ مترو كه بسته ميشود، كوههاي سيرا ماسترا را بالا ميروم
در گرمای بوليوي
و با تبار شناسي اخلاقِ آفتابگردان
به سمتي خيره می شوم كه كارخانههاي باتري سازي به پرواز درميآیند.
دست و دلام به كار نيست
و در ايستگاههای برهوت
واژهگان به ذهن اسب و عسل پر ميكشند.
شهرام عزیز خستگی ات در می رود، همه چیز همیشه همینطور باقی نمی ماند... روزی دوباره ما کبوترهایمان را ...و زیبایی
بااين همه چراغبا اين همه علامت....راه بسته ؟نهرهروان خسته
ميگفت: "دوست دارم شعر شيپور باشد نه لالايي" و ما لالايي گفتيم و با صداي شيپورش خواب جنگ ديديم.
ارسال یک نظر
۴ نظر:
شهرام عزیز خستگی ات در می رود، همه چیز همیشه همینطور باقی نمی ماند... روزی دوباره ما کبوترهایمان را ...و زیبایی
بااين همه چراغ
با اين همه علامت
....
راه بسته ؟
نه
رهروان خسته
ميگفت: "دوست دارم شعر شيپور باشد نه لالايي" و ما لالايي گفتيم و با صداي شيپورش خواب جنگ ديديم.
ميگفت: "دوست دارم شعر شيپور باشد نه لالايي" و ما لالايي گفتيم و با صداي شيپورش خواب جنگ ديديم.
ارسال یک نظر