۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

نيستان

ره‌گذر مي‌گفت: دوري

درخت، شاخِ تواضع عريان كرد: دوستي

و من

به جاي نشستن در حاشيه‌ي قابی خالي

در متن دستان‌ت فرود آمدم

و شعر

وعده‌ي خدايان را محقق كرد:

خاموشي و تنهايي!

۲ نظر:

khakiasmani گفت...

عادت ديرينه
خاموشي . تنهايي

مدام نگاه مي كنم به زندگي اي كه سرد شد و در هم پيچيد در من ، در ما با وعده هاي خدايان

لعنت بر خدايان

ناشناس گفت...

مرا با خدایان چه کار که برای من ، شعرهای تو ، سراسر نور است و زیبایی ، آنگاه که از تیرگی‏ها می‏گویی

و

سرشار از شورِِزندگی است ، حتی آنگاه که مرگ را می‏سرایی


چیستا