...
تا برآيد گلی از غنچهيِ سرِ گردانِ بر دارِ حسنك
و چشمِ زندهگي از لابلايِ روزنِ نردههايِ پارك
به عبورِ هرزِ كارمندان خيره شود
و تا استاد در پاسداشتِ مقامِ هزار سال اندوه، باز بمويد بر سَرِ بلندِ كوه
و سبزيِ جنت جاري شود در امواجِ UHF
لرزهيِ نيزهيِ دف همچنان میرقصاند خونِ رگانِ لرزانِ بابك
و افشين شرمسار، رخ میگرداند از قلعهي تاريخ
همراه باز شدنِ دريچههايِ آسمانيِ سكوت
با تصويب مجلس شوراي اسلامي
و باز چشمِ بينندهي خاموش، ناظرِ بيعارِ خزانِ كتاب در صلاتِ مصلا
- شكرِ خدا-
و هوايِ گازوييلي
بي منتِ ساقي
پُر میکند ساغر لبان یار و و ابريقِ ريهها را لبالب.
۳ نظر:
کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکه هامان را
گویی از شاهی ست بیگانه
یا ز میری دودمانش منقرض گشته
گاهگه بیدار می خواهیم شد زین خواب جادویی
همچو خواب همگنان غار
چشم می مالیم و می گوییم : آنک ، طرفه قصر زرنگار
صبح شیرینکار
لیک بی مرگ است دقیانوس
وای ، وای ، افسوس
چه خوب شد که به زمین سری زدی
ارسال یک نظر