۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

محصورِ شرایط

نقشه‌ها نقشی ندارند دیگر در این کلاف سرگُم
نشانکِ قطب نما، به دور خود می‌گردد
راه‌ها به جایی جز فراموشی ختم نمی‌شوند و
خسته گی، سر درد و استفراغ
و همه ضعف‌هایی که دیگر طبیعی می‌نمایند
در این جماهیرِ لجن بُن مایه‏ی زیستن شده است

خسته از خسته‏گیِ بی‌مرز
چشم انتظار رسولی هستیم که ختم کند، بِبُرد این بندِ ناف را
خط بزند دوربرگردان‌ها را
و با آمارهایی که مو لای درزش نمی‌رود
-با خیالی آسوده و سیبی بر کف-
امید به زندگی را اندازه بگیرد.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

وما آن روز را انتظار می کشیم
حتی روزی که دیگر نباشیم...

اما انگار رسولی در کار نیست... تنها خودمانیم و دست خالی و تن خسته مان. مگر خودمان دوربرگردان ها را خط بزنیم و دور بزنیم این تقدیر مقدر لعنتی را.


چیستا