درگير و دار روزهايي كه – حتمن- ميگذرند، به متوسط بودن فكر ميكنم. به خيزابههايي كه در درياي درون ميخيزند و ميان ترانههاي هزار بارهی رفتنها و گم شدنها در درياي جنوب باز به ساحل – گمشده- باز ميگردند.
جمعهها در لابلايِ جمعيت هول و ولايِ هايده باز، افشين هم گوش ميكني، و سربند و دربند و كلك چال و ... پل ميزند از اينجا تا آنجا كه بخواهي.
متوسط كه باشي- چون من-، صبحها سعي ميكني زودتر كارت بزني، اينترنتات پر سرعت باشد و چرخي هم به اخبار زده باشي بهتر.
آخ كيهانِ از نوعِ ورزشي و ارزشي. زندهگي چه گهماليهايي دارد بعضي وقتها.
۱ نظر:
در دنيايي كه متوسطهايش چون تو باشد... هزارباره زيستن ميخواهم
ارسال یک نظر