در یکی از روزهای زمستانی که میگذرد خیرهام به دوکِ نخ ریسیِ تو
تو بر سکویِ سفید نشستهای و من از زیباییِ مرغِ تیب تیبیِ هم سایه در شگفتام
به آغوشام فرا میخوانی، دوان به سویت میآیم
صدایِ تو آرامشِ صدایِ رودخانه است که میغرد در سطح و آرام میگذرد در کف
شاید وسوسهی كِشندهيِ رود
سودایِ غرقه شدنِ دوباره در آغوشِ توست.
میدانم
روزگار اگر گیسوی سفید به تو داد
بلبل زبانیِ مرا از تو گرفت
میدانم
چشمههای اَکاپُل اگر سیر شدند از نوشاندنِ چشم و رُخاَت
خاکستر فرو ریخت در کامِ آتش
و سرما، سردیِ همیشگیِ کلام تو شد
خاطره ای ندارم از آن چه بودی
خاطره ها را به باد دادم – کاهِ خرمن-
و گندمی نصیبام نبود
آدمِ دیگران بودم
در هر روزه بیدار شدنِ سر ساعت
و در دانستن ِ اين كه ایران اسلامی چهقدر دشمن دارد...
سالهاست که میگردد این دورِ فلکی که تو نالان
دستِ نوازش بر سفرهی نان میکشیدی
امان از رماتیسمی که مغز استخوانِ من درماناَش نبود
لنگان و افتان
در مستی
کنارِ منقلِ خاموشِ سبزهها
برگِ زرد درختانِ گلابی
چهرهی سردم را می پوشاند
***
اینجا نه ابلیسی هست نه کنترل پروژهای نه خامنهای ای و نه مترویی
لالایِ برف است که بر سرم مینشیند
و نسیمی که از درهی خوشاکَش بِوَزَد
و بریزد همهی حسرتام را
از تنگ گلو
تا وندار بِن
و خیره شوم به بی خیالی در دو راهیِ آبهایِ خیالیِ کَلجاران
و بروم دورتر
تا نَویز
و بچرخانياَم با پاچینِ دست دوزِ مادربزرگات:
"بیرون نمانِ عزیزِ نگار، هوا سرد است.."
۵ نظر:
هر روز به حس کلامت نزدیکتر میشم.بهار با دیدگاهت زیبایی دوچندان پیدا میکنه.وحید
خیلی حس داشت . جدی می گم ، خیلی خوب بود .
گلی
چه دلتنگی کودکانه زیبایی در این نوشته های آخری پیداست و چه خوب که لازم نیست به زحمت و هزار حدس و گمان فهمیدشان
به رنگ مه
http://khabeaghaghia.blogspot.com/2008/04/inana.html
ارسال یک نظر