۱۳۸۷ فروردین ۱۷, شنبه

La Mère

در یکی از روزهای زمستانی که می‌گذرد خیره‌ام به دوکِ نخ ریسیِ تو

تو بر سکویِ سفید نشسته‌ای و من از زیباییِ مرغِ تیب تیبیِ هم سایه در شگفت‌ام

به آغوش‌ام فرا می‌خوانی، دوان به سویت می‌آیم

صدایِ تو آرامشِ صدایِ رودخانه است که می‌غرد در سطح و آرام می‌گذرد در کف

شاید وسوسه‌ی‌ كِشنده‌يِ رود

سودایِ غرقه شدنِ دوباره در آغوشِ توست.

***

می‌دانم

روزگار اگر گیسوی سفید به تو داد

بلبل زبانیِ مرا از تو گرفت

می‌دانم

چشمه‌های اَکاپُل اگر سیر شدند از نوشاندنِ چشم و رُخ‌اَت

خاکستر فرو ریخت در کامِ آتش

و سرما، سردیِ همیشگیِ کلام تو شد

***

خاطره ای ندارم از آن چه بودی

خاطره ها را به باد دادم کاهِ خرمن-

و گندمی نصیب‌ام نبود

آدمِ دیگران بودم

در هر روزه بیدار شدنِ سر ساعت

و در دانستن ِ‌ اين كه ایران اسلامی چه‌قدر دشمن دارد...

***

سال‌هاست که می‌گردد این دورِ فلکی که تو نالان

دستِ نوازش بر سفره‌ی نان می‌کشیدی

امان از رماتیسمی که مغز استخوانِ من درمان‌اَش نبود

لنگان و افتان

در مستی

کنارِ منقلِ خاموشِ سبزه‌ها

برگِ زرد درختانِ گلابی

چهره‌ی سردم را می پوشاند

***

این‌جا نه ابلیسی هست نه کنترل پروژه‌ای نه خامنه‌ای ای و نه مترویی

لالایِ برف است که بر سرم می‌نشیند

و نسیمی که از دره‌ی خوشاکَش بِوَزَد

و بریزد همه‌ی حسرت‌ام را

از تنگ گلو

تا ون‌دار بِن

و خیره شوم به بی خیالی در دو راهیِ آب‌هایِ خیالیِ کَل‌جاران

و بروم دورتر

تا نَویز

و بچرخاني‌اَم با پاچینِ دست دوزِ مادربزرگ‌ات:

"بیرون نمانِ عزیزِ نگار، هوا سرد است.."

۵ نظر:

روز مره گفت...

هر روز به حس کلامت نزدیکتر میشم.بهار با دیدگاهت زیبایی دوچندان پیدا میکنه.وحید

ناشناس گفت...

خیلی حس داشت . جدی می گم ، خیلی خوب بود .
گلی

berangemeh گفت...

چه دلتنگی کودکانه زیبایی در این نوشته های آخری پیداست و چه خوب که لازم نیست به زحمت و هزار حدس و گمان فهمیدشان

به رنگ مه

chista گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
chista گفت...

http://khabeaghaghia.blogspot.com/2008/04/inana.html