در جاجای جملات مچاله میشود امروز
تمام دکمههای دقیقهها کنده میشود، زمان کند میگذرد
ثانیهها، کش و قوس میآیند و گربهها در لابلای سطرها عشق بازی میکنند
صدا جایِ دستی برای ماندن پیدا نمیکند و بیحمایتِ همطناب، پاندول میشود بر گلوی بیکار ماندهٔ کارمند بانک
و این جرعه را اگر بالا بروم، میبرد مرا
با دستهای جاکشاش، میاندازم کنار شانه خاکی راه
و هر چه به منطقه نزدیکتر میشویم، خستگی شانه بالا میاندازد که: همین است
زمان نمیگذرد، خاطرهها آسیب میبینند و آن اتفاق نمیافتد و این خطوط زیگزاگ شب و روز
فقط رویاهامان را مثله میکنند، همین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر