بازو در بازوي بارانِ شبانهاز كافهي ريك بيرون ميزنم من كه فكر ميكردم چقدر اين عشق تازه است، تَر است...كم كم كه بارانِ برگ ببارد و پاييز كه دور شود و بهمن تا بيايدزير شلابِ عاشقيت، خيسِ باران ميشوم.
ارسال یک نظر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر