ساقه علفي كه به تلخي به دندان گرفتهاي را ميگزي. زير پايت مورچگان در آمد و شداند. مي رود دستات به سوي نارس سبزهي تردي كه به آرامي و كمي ناز از زير دمپايي ات قد خم كرده است. از كندناش بي هيچ دليل مشخصي ، پشيمان ميشوي.
دراز ميكشي ، ميروي با جريان، با دو بچه و گذشتهات را با آنها قسمت ميكني، نميكني، بر ميخيزي- انقلاب نميكني- سلام ميكني به پيرمرد همسايه كه آب از او دريغ داشته بودي زماني، و او با كلاهي نمدي بر سر و عصايي در دست به يادات ميآرد .
دو باره لم ميدهي به تنهي درخت سيب. كلام كال نهال به نجوا انگار ، پرواز تندگذر حشرهاي زنبور مانند، دوربينات كو؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر