در اين زمين و خاكِ سرداَش/به خاموشي نگريستيم: هر چه بر سر آمد و از پاي برگذشت.
خاموش
به مانندِ گورستاني هزارساله ، نه سنگي و صليبي/ و سال ميرود و اشك ميريزد
و شور آبِ تلخِ گندستانِ جنگلِ ريشهكن شده به شب/
تنها
به كارِ شستنِ خونمرده غبارِ مردگانِ نشسته بر زانتياي دلالان ميآيد
و بس.
۱ نظر:
و ما تنها نظارهگريم . با بغضي تلخ در گلو....
ارسال یک نظر