۱۳۸۶ مهر ۱۷, سه‌شنبه

آزادوار


امروز

لرزشِ قلمِ انگشتان‌اَم

و

نويزِ تصويرِ ذهن‌اَم

و

پت‌پتِ زبانِ قلب‌اَم

از

تاريخِ مزدك و ماني و مازيار شنيدن

نيست

به صفِ صوفيانِ رشته‌كوهِ مژگان‌اَت پيوستن

و در سلك دراويشِ سرخ‌چشم ِرُژِ گونه‌ات

درآمدن

و فارغ از انحنايِ زمانه

به خطوطِ سرنوشت‌اَم- خطِ لب‌اَت- رسيدن

است.

۱ نظر:

chista گفت...

نفسی بی تو بیتاب ام می کند و در فضایی سیاه معلق ام / به سفری رویایی می ماند ، حتی مسیر تلخ محل کارم تا خانه ، اگر کنارم باشی / خواب چشمان ام در حلقه بازوی ات و بالش آغوش ات ، مرا در تناسخ زندگی های ام غوطه می دهد........../ سپاس از بودن ات - فقط - که پرستش ام را تنها خدایی