امروز
لرزشِ قلمِ انگشتاناَم
و
نويزِ تصويرِ ذهناَم
و
پتپتِ زبانِ قلباَم
از
تاريخِ مزدك و ماني و مازيار شنيدن
نيست
به صفِ صوفيانِ رشتهكوهِ مژگاناَت پيوستن
و در سلك دراويشِ سرخچشم ِرُژِ گونهات
درآمدن
و فارغ از انحنايِ زمانه
به خطوطِ سرنوشتاَم- خطِ لباَت- رسيدن
است.
۱ نظر:
نفسی بی تو بیتاب ام می کند و در فضایی سیاه معلق ام / به سفری رویایی می ماند ، حتی مسیر تلخ محل کارم تا خانه ، اگر کنارم باشی / خواب چشمان ام در حلقه بازوی ات و بالش آغوش ات ، مرا در تناسخ زندگی های ام غوطه می دهد........../ سپاس از بودن ات - فقط - که پرستش ام را تنها خدایی
ارسال یک نظر