در بندري بيروزن
ایستادیم
کشتیِ ارواح بر گردِ لاشهی موجهای چرخان
خوابِ غرقآب میدید
بر گهوارهیِ لرزانِ زمان
در ساحلِ شب- باغی عریان
بادبان باز کردیم
سجادهي مقنعهات گشودم:
لبام بر مُهر پیشانیِ تو بود
در دستات دو لالهیِ روشن و در چشمام دو خارِ شکسته
روزهی چند ساله نشکست
و
مومنانه بازگشتم :
ثناگوی و خاکسار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر