۱۳۸۶ مهر ۲۸, شنبه

آذر


پيش از آن که رگانِ سردِ میرزا را دستانِ هرجاییِ زمستان در آغوش فشرده باشد
و جز سرودِ سردِ ستاره‌ي مرده‌اي بیش نباشد ؛ جنگل
مردی با رشته‌های پراکنده‌ی تسبیح در جست‌وجویِ آخرین پناه‌گاهِ شانس می‌گشت و
نامردِ روزگار
همه‌ی استخاره‌ها را به نه‌یی آمرانه باطل می‌کرد
و هرکوره‌راه، هر بته‌ی خشكِ تمشک و همه‌ی خارهای گذر را
دشمنانی خوني.

تا گردونه ‌بگردد –اين سگ مصب-
در آخرين گردنه‌ی خلخال
و كجا جدا جـــــــــــــــــــــدا بيفتد
سَرَت، تن‌اَت
و سیمابِ تلخِ چهره‌اَِت

ما ماندیم و چاله‌ای در عمقِ شغال کَن
و تعریفِ ناتمامِ كِدِر روزِ سیمابی.

هیچ نظری موجود نیست: