۱۳۸۶ آبان ۱, سه‌شنبه

همان


به زبانِ موزونِ دستان‌ِ كشيده بلنـــداَت، بي‌نيازِ آفتاب و آب
چه رسا‌واژه مي‌كاري
در خشك‌سالِ سرزمينِ بايراَم
و
با باد است كه مي‌وزد شاخسارِ گيسوان‌اَت:
پراگنده و رهـــــــــا، هستي نَوَرد و جاخوش‌كُنانه
بر زبان‌اَم: مزدا، اهورا، شادمانا
و
تو مي‌پنداري
منِ آشفته در خوابِ قزل‌آلاي براتيگان گم مي‌شوم
درونِ رودي پر از قندِ هندوانه

و گم مي‌شوم: در شبِ گيسوان و در رودِ اشك‌ات.

هیچ نظری موجود نیست: