۱۳۸۶ آذر ۱۷, شنبه

برنامه‌ريزي


آغوش‌اَ‌م را نقد مي‌كند، گرماي‌اَ‌ش را و شدت خرد شدن استخوان‌هايش را لاب‌لايِ نفس‌نفس زدن و صداي موزيكي كه گويي از قلبِ گرانادا پمپ مي‌شود .
قدرت تحمل‌ام را مي‌آزمايم كه تا كجا مي‌توانم نقش اين حاميِ زبان بسته را ببازم: سايه‌اي كه ترس‌ناك نيست؛ درست مثل آشنايي در يك شهرِ دور كه شايد گُزارَش آن‌جا بيفتد و در دوري از پياله با هم شريك شويم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ديدار تو كشتزار نور است ...... مرسي عزيزم كه هنوز مي‌تواني حس كني و شادابي يا غمگيني لحظه ها را و يا خلا بودن را مكتوب كني


پيام