شايد رداَش را گذاشته رفته و حاشيهيِ آستينِ جامهيِ سورمهاياَش، خيس شده از اين آبدانِ مرمري كه اين روزِ آذاري با گرفتهگي بغضِ هوايِ بارانياش مضرابي چنين تلخ ميزند با چكه چكهي آبي كه مي ريزد به رويِ برگهاي نارنج.
ارسال یک نظر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر