از قطرهاي كه در سراشيبِ يك روزِ آذر، روز به پايان ميبرد؛ پرسان، سراغ كارتَن را ميگيرم: با خندهي پيش از آفتابَش، نشاناَم ميدهد: تار بيصدايي كه بر دست دارد و بر پا نيز، خاموش كَندي.
ارسال یک نظر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر