و عابران – كه اكنون كم كم ميبينمشان - مي آيند و مي روند
نه هيچ يك نگاهي مياندازد
نه هيچ يك دماغش را ميگيرد
و تكه اي از آفتاب انگار كافي است تا از هم بپاشند
هم ذاتي عفونت و وحشت كه سايه اي يگانه پيدا ميكنند
تابوت ها كه راه گورستان را
تنها
مي پيمايند
و اين خيابان دراز كه غيبتش را تشييع ميكند
۲ نظر:
آنان از هوا و كشت و كار سخن ميگويند /آنان از باران و از آفتاب سخن ميگويند / آنان از باران و از آفتاب و از صلح سخن ميگويند / آنان از آن نشانه سخن ميگويند كه با بسيار بسيار چشمها ديده شده است / از آن ستاره سخن ميگويند كه هيچ بادي را توان خاموش كردنش نيست
روز بروز مسخ شدن ات در كالبد جامعه و دريافت عميق ترين احساسات ات از زيرترين صداهاي غم افزاي مردم بيشتر مي شه و مناظر انساني كشور من رو ناظم حكت وار به ما نشان مي دي...
كرنشي سه گانه بر تو ...
عكس ها بي نظير بود و فراموشي لازم .
رنگين كمان ، آغازت از كدام دهانه ي پر شكوه كوهستان ها بوده است ...
م.داودي
ارسال یک نظر