۱۳۸۶ بهمن ۱۳, شنبه

اشارت

با جوهرِ ريخته‌ ـ خونِ سنگ‌فرشِ دستان‌ات

اگر

صداي‌ام كني

نستعليقِ هزار زبانه مي‌شكفد

بر تاريك‌ترين خاطراتِ‌ ميرعماد

و دندانه‌هاي سينِ داس،‌ كشانده مي‌شود تا پيشانيِ‌ پُر چروكِ من.

دست‌ات اگر بكشاند اين قلم شكسته را

بر مركب چشمان‌ام

- پر از مركباتِ شه‌سوار-

خيسِ خيس

ميانِ چاله‌ چوله‌هايِ اين خيابانِ دراز مي‌ريزد

-به ناگهان-

خون ـ چشمه‌‌‌ي محمد پوينده

از ميان‌ِ ون‌هايِ بي‌روزنِ ايران‌شهر .

هیچ نظری موجود نیست: