۱۳۸۶ دی ۱۹, چهارشنبه

هجای مرده


فصل هم رو می‌گرداند
از دلتنگی‌هایِ بی شمارِ ابرها.


در ایوانِ خانه‌ات نشسته
فرمان می‌دهی زیر دستانِ عاشق را
با زیر سیگاریِ نقره و مویِ سرخ

«رجایِ واثق دارد این بنده‌ی نامقربِ درگاه
با امیدِ به سر آمده، در میانه‌ی راهِ کاش و اما، خلاص‌اش نمایید»

هیچ نظری موجود نیست: