فصل هم رو میگردانداز دلتنگیهایِ بی شمارِ ابرها.در ایوانِ خانهات نشستهفرمان میدهی زیر دستانِ عاشق را با زیر سیگاریِ نقره و مویِ سرخ«رجایِ واثق دارد این بندهی نامقربِ درگاهبا امیدِ به سر آمده، در میانهی راهِ کاش و اما، خلاصاش نمایید»
ارسال یک نظر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر