۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

وهن

تهي از هر خواهش و تماس

خام‌گردي با دستاني خالي

در اين سرما در ميانِ

چهره‌هايِ دور شونده، ناميرا

كلماتي مترادف، عينيتي دور از ذهن

زيزفوني كه در حيات تابستاني آه مي‌كشد

و باكتري‌ِ آبِ رواني كه روان‌پزشك را به چالش كشانده است

كلياتي بي‌شمار، ملازمتي ناب‌ِجا

آسماني متورم از فشار شهوتِ ابر

و رودي كه جاري‌ست در مطب دندان‌پزشك


خداوندا، سپاس

از اين همه زيبايي

اين همه زندانِ جادو

اين همه عرق‌گير و گارد ريل

سپاس.

هیچ نظری موجود نیست: