۱۳۸۶ دی ۲۴, دوشنبه

غزاله

عاقبت در ميان‌كاله، در فصلِ باد چادر زديم

تماميِ راه‌ها بسته ماند و

چشمه‌اي ديگر نجوشيد در دل‌ام

هوسِ ‌ شب‌گردي خشكيد.


همه‌ي راه‌ها هنوز بسته‌ است

و درختِ پُرشكوفه‌ي جواهرده، تابِ اين روز ندارد و حلقه‌ي‌ طنابي از شاخسارِ نزديك‌اش مي‌گذراند به دعوتي

كه اجابت مي‌شود

و دسته‌گل‌‌ِ سينه‌ي لوليتا

پيش از دست‌هايِ‌ پروست

پژمرده مي‌ميرد.

هیچ نظری موجود نیست: