عاقبت در ميانكاله، در فصلِ باد چادر زديم
تماميِ راهها بسته ماند و
چشمهاي ديگر نجوشيد در دلام
هوسِ شبگردي خشكيد.
همهي راهها هنوز بسته است
و درختِ پُرشكوفهي جواهرده، تابِ اين روز ندارد و حلقهي طنابي از شاخسارِ نزديكاش ميگذراند به دعوتي
كه اجابت ميشود
و دستهگلِ سينهي لوليتا
پيش از دستهايِ پروست
پژمرده ميميرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر