۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

شفاف بيانديش


پس از سال‌ها دربدري، بي خان‌ماني و جاكشي سرانجام انگار به هدف‌ام رسيده باشم – كه نرسيده‌ام- و هنوز به ياد قايم‌باشك‌هاي كودكي- كه حالا تو ذوق اين سطور مي‌زند- دور از تو، دوست دارم كه تو تراس خونه‌ بشينم، سيگاري چاق كنم و صدا بزنم كه از پايين يكي واسم چايي بياره و اون‌وقت يه جلد از دوره‌ي هشت جلدي ژان‌كريستفُ از رو تاق‌چه ور دارم و بخونم‌: در يك شب ... زير رگبار آذرخش... من به آن‌هايي مي‌انديشم...
و
به دوردست‌ي چش بدوزم كه حضور مطلق‌ِش انگار، حضورِ ناتمامِ توست. كاش اين‌جا نبودم ، يعني اول بودم ، بعدش نبودم. منظورم واضح‌ -ِ؟

هیچ نظری موجود نیست: