و منطقِ هرزهيِ دستمالي شده و لوند، بنشيند آنورِميز و با ملاقهي ايمان، هم بزند همهي آرامشات، تنات و سينهي سفت اش كه سرِ نرمش ندارد با تو٭
پنجم از بهمن
ميتواند چون بسيارِ روزهاي گذشته بگذرد با كار، ترافيك سردرد و اكسپكتورانت.
پنجم از بهمن
ميتوانست روزي باشد به سپيديِ سرخدانهي برفي كه بر سرت نشسته، تك تك و ناگزير بگذرد تا سال دگر: فرو كاستن
پنجم از بهمن
اكسترممِ روزهايي كه چشم ميبستم و فرو رفتنِ ريشهي زنبقِ را درونام ميديدم: جان گرفتن.
٭ در قند هندوانه، براتيگان. ريچارد، صحنهي ششم از گردشِ سراَش به گردِِ ماه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر