طبلِ بي صدايي كه برف بر سرزمين ميكوبد
بر سرم كه كوبانده ميشود به ديوار
و قلبي كه كوبنده
از گرميِ قهوهي تلخِ شاه مسعود
در بسترِ هذياني كه
جان ميگيرد در رنگين كمانِ سوررِآل
- پنجرهي سوخته
-رنگِ نگاهِ ببر
- رنگدانهي زمانهاي گذشته به انتظارِ تبسمِ عشق.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر