۱۳۸۶ دی ۱۹, چهارشنبه

بدرود


حراج می‌شود این جسم
به اندک بهایی
حراج می‌کنم
-داستان‌هایی را که برایت نخوانده‌ام
-این دکمه‌ی افتاده را بر این جامه‌ی سپید
- نقش رستم را در کتابِ درسیِ مردانِ مرده
- حیاتِ وحش را در سرزمینِ ناکجایِ ژنتیک
و دستی را
که گرمای دست‌ات –زمانی-
آرامش‌اش بود

به شرفِ سگ‌مستی از مِیِ فراموشی
به حراج می‌گذارم خاطره‌هایم را.

هیچ نظری موجود نیست: