خيره با چشمِ بسته به جام خالي ذهناَش از كويرِ لوت تا دشتِ آهوان را – كه حالا ديگر يادش نمانده، مثلِ هر چيز، ساختهي ذهناَش هست يا واقعيتي در بيرون –به يك جرعهنفس ميپيمايد، راهها باريكتر ميشود و مردمِ چشماَش تنگتر.
سگي بينام كه با نگاهِ تو نام ميگيرد، به دنبالاَت ميآيد و ميكشد خيالاَت را به دنبالِ ردِ ناپيدايِ خيالاتِ همه هم سفرانِ اين سفر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر