۱۳۸۶ شهریور ۱۳, سه‌شنبه

شمال

صدايِ خسته‌گي‌هاي پياپي و گله‌گزاري‌هاي ديگر گويي هميشه‌گي. فايلِ تكراريِ موسيقي كه نه آرامش مي‌بخشد و نه نيرو مي‌دهد: به خلسه‌ات مي‌برد .

باري، خسته‌گي از كار نيست ، از تنهايي هم نه، از بيهوده‌گيِ اين دقايق شايد. از اين‌كه نه دل بر كار مي‌دهي كه بدان مشغولي براي گذرانِ روزمرگي و از اين كه مي‌داني چرخ بر اين روال چرخيده هم‌واره از خيام و فردوسي و بيهقي و حافظ تا آني كه در آن عمر مي‌گذراني و مي‌كشي.

از برايِ قدري آسوده‌گيِ خيال، نقدِ عمر مي‌ستاند و از براي لحظه‌اي شادي، چشم‌اندازِ‌ پلشتي‌هاي جهان از دريچه‌ي خاطرات بازياد مي‌آيد. هنوز انگار چه‌گوارا و حسين تنهايند ،نصرت در رشت تنهاست و شيون در راه‌روهاي وزارت‌خانه . سر و تنِ ميرزا هم. هنوز انگار مرگ در دو قدميِ تو با موشك‌هاي نابِگاه ؛ هستي‌ِ عمرت را نشانه رفته ، هنوز انگار زندانيِ تازه مي‌خواهد تا كه زندان‌بانِ بي‌عار، بي‌كار نباشد ، هنوز برايِ دميِ شادي قساوتِ قلب لازم است شايد.

۵ نظر:

chista گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
chista گفت...

تلخي‌هايمان مشتركند ، شادي‌هايمان نيز/ گرچه گويي راه به رهايي نيست/ جبر تقدير/ با اينهمه شايد الهام‌بخش ما و محرك ما اينگونه قوي تر باشد كه گاه فراغت كسالت مي‌آورد و در جاي ايده‌آل بودن نيز گاه ايده‌آل و رويايت را تخريب مي كند (كه نمونه اش را در اطرافمان داريم ) / با اينهمه در راه رويايت گام برميداري هرچند آهسته ، و دستاني كوچك هماره ستايشت مي‌كنند ، هرچند نا توان ، و مهم اينكه زنده‌اي هنوز ، در اين خيل مردگان

ناشناس گفت...

چرا این همه غمگینه ؟چند پست اخیر حال و هوای پاییزی دارند .دلت همیشه بهاری باد.
گلی

ناشناس گفت...

فراموش نشود، من اعتقادي ندارم كه شعر هنر است، مگر در آن حس سراينده نهفته باشد.
كه در كارهاي شما اين حس موج مي زند، يك روح ظريف انساني
توكاتا

ناشناس گفت...

hese gharibist neveshtehayat .adam ba anha mirawad mirawad wa nagahan raha mishawad dar barahut.
elham