۱۳۸۶ مهر ۳, سه‌شنبه

زنبق

در مرز مشترك نگاه‌ها و خاموشيِ ويترين‌ها، به ديدار هم شتابان رفتيم و رفتند آن روزها در كافه سلين، با شكوفه‌هاي گونه‌ات و بوسه‌اي كه به ناگاه و بي‌خود از گلِ‌گونه‌ات برگرفتم و شيخ اشراق به زير چرخ‌هاي پرايد تو له شده بود و مي‌رفتيم، زمستان بود يا پاييز نمي‌دانم از پشتِ‌‌هايِ شيشه‌ي مه‌گرفته و چراغِ زردِ چشمك‌زن به سمتِ ژاله پيچيدي انگار و ابر باريدن گرفت.

چشم مي‌بندم، چه مي‌بينم؟

تو و من در قامتِ دو قله‌ي دور از هم، يكي سياه و ديگري قهوه‌ي عينك بر‌ چشم مي‌خواستيم بباريم، بتابيم و انگار تا به خود آييم و اميد بردمد، پيماني بسته ناگفته‌ را، هي به شن‌اسكي‌هاي اطراف ديكته كرديم و نوشتيم،‌خط زديم، الهام گرفتيم و جا مانديم از اتوبوس و جامانديم بر دروازه‌ي پاييز، جامانديم در قابِ عكسِ دور سفيد و قاب‌كرديم همه آن روزهاي رفته را و سماور جوشيد، چاي احمد و بيسكويت آماده بود و هم‌سفرانِ پياده‌ي شطرنج با پيامِ روشنِ ديدار در شهركِ ساحلي، ترك‌مان گفتند.

۳ نظر:

chista گفت...

عزيزدلم. زيباترين تصويري بود كه تا بحال از آن دو ديدم و شنيدم و آنقدر نوستالژيك كه نمي‌توانم اندوهم را نگريم.نوستالژي هرچيز كه زماني شكوه و اوجي داشته و اكنون كورسوي ضعيفي گشته، نوستالژي تمام خاطرات تكرار ناشدني و زمانهاي سپري شده ، هميشه غمي سنگين بر دلم مي‌بارد.

غبطه مي خورم به تو و به قلم زيبا و استعداد فوق‌العاده ات كه به آساني چشم بر هم زدني شهاب گذراي حسي را در سياهه‌ي نوشته‌اي جاودان مي كني.

ناشناس گفت...

ساده مي نويسم
اشكهايم مجال نمي دهند
ا ل ه ام

ناشناس گفت...

ترکیب های این پست و پست های قبلی بسیار جذاب و قوی هستند ،این نوشته ها نه فقط حس بکری دارند ( یک حسی از طبیعت و کوه و بسیار شخصی هستند ) ترکیب هایی که استفاده کردی مخصوص خودت هستند و جای دیگه ای نخواندیمشان .
گلی