۱۳۸۶ شهریور ۲۱, چهارشنبه

زاينده

در مرزي ميانِ شيارهايِ تازه آب‌ياري شده، مي‌گردد و دست‌اَش با سبدي پلاستيكي و سرخ‌رنگ، به دنبالِ چيدنِ غلافِ لوبياهاي تَر است. كمرش خم و برگِ لوبيا چسبيده سمج به ژاكتِ كِرِم‌اَش، نمكي مه‌بارش، اندك صدايي از سورِ دختر يا پسرِ همسايه مي‌آيد و مي‌ميرد در پيِ ختمي و گلِ‌گاو زبان توانِ پاهاي راه‌وارش در كوه جا مي‌مانَد.

به ظرافت قاليِ دست‌بافته‌اش بخشيده ظرافتِ انگشتانِ رنگين‌اَش و موها گره خورده و پيچ‌پيچ به رنگ حنا تا پنهان كند مگر سفيد چشميِ روزگار را.

هیچ نظری موجود نیست: