مراسم پايان ميگيرد
با دستي خراشيده و خونين/ مشت مشت خاك بر سر ميريزد / با شيون و فرياد و ناتواني چنگ بر صورت و موي ميفكَنَد
و تو خفته در قاليِ قرمزِ دستباف و سورمه / خون و فقر
به من مينگري كه گريان از پياَت رواناَم/ بي توجه به رودِ كنارم و جماعتِ گريان.
ميروم در گذشته، درگذشتهاي
ديشب را جا گذاشته بر درگاهِ فراموشي و
اِديت پياف
با ملوديِ خون /بر دروازهي قرآن ميخواند
سالم از جنگ بازگشته و سبيل پُرپشتاَت شهادتِ گذار از آن همه نامرادي است از سنگدليِ مادربزرگِ ايرنديرا
با مارك و آنت به رود پيوستهاي/با شورتي سوراخ بيپروا به گنو ميپري
زنبور و ديگر حشرات، در دو راهيِ آبشار و دهانِ بازِ زنِ لغزان ِفرشچيان
و
شورِ خوردن و مردن به تنهايي و تنها/ پايانِ مراسم.
۱ نظر:
ارسال یک نظر