۱۳۸۶ شهریور ۱۰, شنبه

سنگ‌ سر

مراسم پايان مي‌گيرد

با دست‌ي خراشيده و خونين/ مشت مشت خاك بر سر مي‌ريزد / با شيون و فرياد و ناتواني چنگ بر صورت و موي مي‌فكَنَد

و تو خفته در قاليِ قرمزِ دست‌باف و سورمه / خون و فقر

به من مي‌نگري كه گريان از پي‌اَت روان‌اَم/ بي توجه به رودِ كنارم و جماعتِ گريان.

مي‌روم در گذشته، درگذشته‌اي

ديشب را جا گذاشته‌ بر درگاهِ فراموشي و

اِديت پياف

با ملوديِ خون /بر دروازه‌ي قرآن مي‌خواند

سالم از جنگ بازگشته‌ و سبيل پُرپشت‌اَت شهادتِ گذار از آن همه نامرادي است از سنگ‌دليِ مادربزرگِ ايرنديرا

با مارك و آنت به رود پيوسته‌اي/با شورتي سوراخ بي‌پروا به گنو مي‌پري

زنبور و ديگر حشرات، در دو راهيِ آب‌شار و دهانِ بازِ زنِ لغزان ِفرش‌چيان

و

شورِ خوردن و مردن به تنهايي و تنها/ پايانِ مراسم.

۱ نظر:

chista گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.