۱۳۸۶ شهریور ۱۱, یکشنبه

سهره

زباني كه يكي به شوخي بيرون گذاشته

باراني كه به شنگي از پشت پنجره مي‌گذرد

پتويي تا نشده /خانه‌اي مهتابي

پاييزي رويايي و

جهاني كه به رسوايي دست بكارِ شكستنِ سنگ و دادنِ رنج و ضربه بر ساحل مواج است از اين منظر كه من ايستاده‌ام در نگاهي به خارج از زير آب كه تا دهان بگشايي گشوده مي‌شود زبان تُنگِ ماهي و ماهيِ مرده را به بيرون پرتاب مي‌كند

تا كه من كه باشم و تو كي، كجا باشي و حسرت كجا باشد و من كي باز با تو باشم

دست به چينش دوباره ورق مي‌برم

دوباره مي‌بازم /مي‌بازم /مي‌برم دست به كي‌بوردِ مقابل‌ام و Refresh مي‌شوم دستِ ديگر شايد

دستِ ديگر

باز مي‌بازم به پاييزِ زرد و ارغواني‌اَم كه تو باشي و باز من كي كجا باشم تا باز با تو هم‌راهِ سفرِ پاييز ، پاييزِ زردِ چمن باشم با زباني كه به شوخي از دهانِ پر ابر و غبارِ يك روزِ پاييزي بيرون گذاشته يكي.

۱ نظر:

chista گفت...

روز به روز نوشته هايت زيباتر است و ساختارقوي‌تري پيدا مي‌كند.
سبكي نوين و خاص ، چيزي بين شعر و نثر كه خلسه‌آور است و لذت‌بخش.