۱۳۸۶ شهریور ۱۱, یکشنبه

دره

دو دست‌ات را بر شانه دارم و دو دست‌ام را چفت كرده‌اند دربست

بارانِ هم‌سايه را بي‌شوي با تو مي‌سپردم در جاده‌ي آب‌علي يا آب اسك يا آب علا تا دوتايي‌تان رويِ چرخ ننشينيد با راننده‌ حرف مي‌زنم كه: داداش، قربون‌ت، حواست بهشون باشه يه جاي خوب بدي جايِ دوري نمي‌ره، و يك اسكناس سبز را تا مي‌كنم مي‌چپانم در جيبِ‌پيرهنِ سفيدِ رنگ و رو رفته‌اش كه به سياهي مي‌زنَد

جامه دران و جام‌گردان مي‌رفتيم در ساحلِ آلوده‌ي محمود‌آباد و سي‌سنگان بعد هم چادري و گوسفندي و سگي در يوش جاي نيما را خالي مي‌كرديم و با پايِ زخمي از تيغِ تمشك نه شلاق و سخن پيش مي‌رانديم تا گردنه‌ي دونا و آزادكوه و سرودي مي‌خوانديم در كنارِ آتشِ كوهستان كه امشب در سر شوري دارم به سويت مي‌آيم و خاكِ تَرَت سرودي سر نمي‌دهد نه در مستي‌ام نه در تنهايي‌ِ سفرهايم و نه در بيهقِ كوليان.

هیچ نظری موجود نیست: